زبیگنیو، دگردیسی ناکام ایرانی
زبیگنیو، دگردیسی ناکام ایرانی داستانی است از زندگی چند ایرانی در مهاجرت؛ کسانی که تلاش میکنند تا خود را در میهن جدید بازیابند. اما نه میهن جدید آن چنان که مینماید آنها را به درون خود میپذیرد، و نه این مهاجران ایرانی میتوانند تکلیف خود را با گذشتهی خویش روشن کنند. راوی داستان، بابک فرزند پدری کتابفروش و چپگرا است.
(رمان)
نوشته: علی نگهبان |*|
زبیگنیو، دگردیسی ناکام ایرانی داستانی است از زندگی چند ایرانی در مهاجرت؛ کسانی که تلاش میکنند تا خود را در میهن جدید بازیابند. اما نه میهن جدید آن چنان که مینماید آنها را به درون خود میپذیرد، و نه این مهاجران ایرانی میتوانند تکلیف خود را با گذشتهی خویش روشن کنند. راوی داستان، بابک فرزند پدری کتابفروش و چپگرا است. پدر بابک، کاوه، در زمان نوجوانی طلبه بوده است اما در دههی چهل خورشیدی از دین و آموزههای مذهبی دل میکند و به آرمان کمونیسم میپیوندد. مادر بابک اما دارای تمایلهای سنتی و عرفانی بوده است. هنگامی که بابک نوجوانی بیش نبوده است، پدر و مادرش از یکدیگر جدا میشوند. عمهاش در اعدام های دههی شصت خورشیدی در ایران کشته شده است. بابک کارشناس باستانشناسی است اما به دلیل پیشینهی خانوادگیش نمیتواند در هیچ ادارهای در ایران کار پیدا کند. کار در کتابفروشی و بالیدن در خانوادهای کنشگر و کتابخوان به او اجازه میدهد که هر چیز و همه چیز را به دیدی نقادانه ببیند. او با نگاه خردهبین و کاوشگر خود زمین و زمان را باز میسنجد و در همه چیز تردید میکند. این ویژگی بابک بر رابطهی او با جامعه و از آن بالاتر با همسرش، فریبا، سخت اثر میگذارد به گونهای که او را پیوسته در نبردی با خود و با پیرامونش درگیر میکند. بابک مدام در پی آن است که برای خود پایگاه استواری بیابد، اما به هر چه روی میآورد، نگاه نقادانهاش دمی دیگر نااستواری آن را بر او آشکار میکند. بابک در زندگی دیگر مهاجران ایرانی، و نیز شهروندان دارای فرهنگهای دیگر ریز میشود و زشتیها و زیباییهای بسیاری را به تصویر میکشد. بابک جهان را سرشار از ناراستی و کژی و پوچی میبیند، چندان که نه تنها زندگی برای او پوچ است، بلکه خودکشی را نیز پوچ میشمارد.
در سوی دیگر، شخصیت زبیگنیو را داریم. زبیگنیو نام خودگزیدهی مهاجری ایرانی است که نام شناسنامهایش ابوالحسن است. ابوالحسن، بر خلاف بابک، دارای دانش آکادمیک نیست و از پیشینهی خانوادگی او چیز چندانی نمیدانیم. زبیگنیو در ونکوور مغازهی سیگارفروشی دارد و نمیدانیم که او به چه دلیل از ایران کوچیده است. او خود سرانجام به بابک میگوید که پس از مشکلهای فراوان و سپری کردن مدتی در اردوگاهی در یونان، به کانادا پناهنده شده است. زبیگنیو در میانسالی، از ایران زن میگیرد و به طور غیابی با دختری نقاش ازدواج میکند و او را به کانادا میآورد. زبیگنیو، بر خلاف بابک، توانایی سنجشگری و اندیشهی انتقادی را ندارد. او شخصیتی است رها شده در جامعه، بدون آموزش یا پرورشی سنجیده که سر خود راه خود را رفته است.او تلاش میکند که هر چیز ناخوشایند را دیگرگونه جلوه دهد، و از همین رو دروغگویی و قلب کردن واقعیت از ویژگیهای اوست، بی آنکه خود به این ویژگی آگاه باشد. همین ویژگیها او را یکی از خواندنیترین و چند پهلوترین شخصیتهای این رمان میکند.
پر رنگترین درونمایهی رمان را میتوان سوگواری برای از دست دادن خانه و خانواده دانست. پس از انقلاب ایران، بنیانهای هویت فردی و اجتماعی به هم میریزد. بابک و زبیگنیو نمایندگان نسلی هستند که در پی یافتن خویش، و با امید به بر پا کردن خانه و هویتی نو تن به مهاجرت میدهند. اما پس از مهاجرت نیز، انگار به هیچ چیز بند نیستند، پا در هوا و ریشهکن شدهاند. رمان زبیگنیو، دگردیسی ناکام ایرانی جلوهای از آن زندگیهای ریشهکن شده است.
رمان زبیگنیو، دگردیسی ناکام ایرانی را میتوانید از بخش فروشگاه در این وبسایت یا با ارسال ایمیل به نشانی موجود در پایان همین صفحه سفارش دهید.